-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 بهمنماه سال 1387 01:39
امشب میخواستم از خاطرات دبیرستان بنویسم از اخراج از قبول نشدن در کنکور از بچه های فقر ازدوستان دوران راهنمایی از بچه محلهای قدیمی خاطراتی شیرین که گذرزمان فکر کردن به بچه ها رو برام تلخ میکنه وقتی شرایط امروز دوستان قدیمیم رو میبینم البته از دوستانی که ازشان خبر دارم سرگذشت عجیبی بود ده دوازده بچه سرکش که محله رو روی...
-
جراحت
دوشنبه 18 آذرماه سال 1387 00:40
دیگر اکنون دیری و دوری ست کاین پریشان مرد این پریشان پریشانگرد در پس زانوی حیرت مانده خاموش ست . سخت بیزار از دل و دست و زبان بودن جمله تن . چون در دریا چشم پای تا سر چون صدف گوش ست . لیک در ژرفای خاموشی ناگهان بی اختیار از خویش می پرسد : کآن چه حالی بود؟ آنچه میدیدیم و میدیدند بود خوابی یا خیالی بود؟ خامش ای آواز...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 آذرماه سال 1387 00:29
...... بگذار سر به سینه من تا بگویمت اندوه چیست عشق کدام است غم کجاست ......... فریدون مشیری
-
در جهت های گنگ نامعلوم
دوشنبه 20 آبانماه سال 1387 01:00
چه مایه جدا افتادهام این جا که همچون کبو ترکان غمگین دیگرم آرزوی پرواز سراب حسرتی است....... گوییا می دانستم که رودخانه هر چند کند گذر باشد روزی به پایانی خواهد رسید. گوییا می دانستم که امتداد دردناک این تداوم روزی به لحظه هایی این چنین فرجامی خواهد یافت. گوییا می دانستم که زندگی تکرار حادثه های ناباور است. بس که خسته...
-
شبانه
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1387 01:40
در فراسوی مرزهای تن ات تو را دوست میدارم سفرت به خیر عزیز نمیدانم حسرت گذشته رو می خورم یا نه وقتی زنگ زدی باورم نشد ایرانی و فردا خیلی سریع گذشت دلتنگی های آدمی را باد با ترانه ای میخواند........... هر چند مجال بی رحمانه اندک بود و واقعه سخت نا منتظر بدرود (با خشم و جدل زیستم وبه هنگامی که قاضیان اثبات آن را که در...
-
و به یاد آور که زندگی باد است
یکشنبه 19 خردادماه سال 1387 23:39
برآن مدار سرخ همیشه خورشید خستگی ست که می گردد مستی به گریه می خواند: - باران عنایتی ست من سال هاست آه که دستم را در شرشر مداوم باران نشسته ام. برآن مدار سرخ همیشه خورشید خستگی ست که می گردد و مستها که می خوانند : - ما از شرابخانه نمی آییم. عمری ست آه که مرگ مرگ سرخ پرنده مثل گدای کور خیابان است خاموش و منتظر. شاید...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 23:32
من چهره ام گرفته من قایقم نشسته به خشکی . با قایقم نشسته به خشکی فریاد می زنم: - وامانده در عذابم انداخته است در راه پر مخافت این ساحل خراب و فاصله ست آب امدادی ای رفیقان با من ! ... نیما یوشیج
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1387 14:43
در روزهایی که گرد وغبار تمام فضا رو گرفته در روز هایی که همه از مشکلات می نالن در روزهایی که من به جای کار کردن میشینم پای اینترنت و بی خیال پروژه و کار میشم در این روزها برنامه ام فقط دویدن پشت سر ثانیه هاست که زودتر روز رو به شب برسانم در کوچه پس کوچه های ذهنم بی هدف و سرگردانم این روز ها سخت میگذرد سخت تر از همیشه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1387 17:14
ا دو تا دختر روی نیمکت محوطه بیمارستان گریه می کردند نمی دانم چند ساعت بود که گریه می کردند باقی افراد خانواده خسته بودند نای گریه نداشتند ولی اشک ریختن دیگران رو دیدن چقدر انسان را ناراحت میکنه تمام وجودم برای لحظه ای لرزید از ناله ها و فریادهای پسری که گویا برادرش رو از دست داده بود هر وقت به اون صحنه فکر می کنم نا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1387 16:10
* من مانده ام انبوهی کار های مانده وقتی دچار درد مزمن خود آزاری میشم چهار دیواری ( اتاق) تصمیمیگریم رو گرد گیری می کنم و داغم را تازه می کنم و احساس تنبلی درد می گیرم و اما روز بعد جسم خسته و کوفته و فکر آشفته و ../ لاجرم گردی از فراموشی درمان تنبلی درد من میشود و تا صباحی چند انگار اتفاقی نیفتاده باشه بی خیال کارها...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 فروردینماه سال 1387 13:37
احساس میکنی سنگینی حضورش را سنگینی نگاهش را و ......
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1387 12:48
اول اردیبهشت سالگرد مرگ سهراب سپهری است شعر زیر سروده نادر نادرپور است . همین........ و دیگر هیچ از سر خاک تو بر می گشتم خاکی که تو را در بر داشت آسمان ، مرثیه ای نیلی بود دشت، رنگ غم و خاکستر داشت تو در اندیشه ی من ، چشمه ی جوشان بودی زیر آن قبه که همچون سر سبز رسته بود از وسط گرده ی کوه که مدام از تب خورشید کویری...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1387 11:59
خیلی دوست دارم بنویسم اما گویا کلمات حرکتی کند در ذهنم هنگام نوشتن دارند ترافیکی سنگین از موضوعات و اتفاقات اما در نوشتن ناتوان از دوستان خبری ندارم ما چند نفر دوست صمیمی چه دور از هم و چه نزدیک زمانی نه جندان دور با هم زندگی می کردیم اما اکنون زندگی چقدر ما را از هم دور کرده است. دوستانی صمیمی که هر روز با هم بودند و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 اسفندماه سال 1386 23:31
گاهی وقتها اوضاع انجور که میخواهی پیش نمی رود خسته از هرآنچه که هست از آنچه گذشته و خسته از آنچه که در پیش است این احساس که تسلط بر اوضاع از دستت خارج شده و حتی بر خودت هم تسلط نداری و نفس هر جور که دوست دارد تو را برمرکبی می برد تا گلخانه هوس تا کویر حسرت تا تاریکی اندوه ........... و آنگاه که مهر بر بلندای آسمان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 اسفندماه سال 1386 00:52
تعادل در رفتار در گفتار موضوعی که چند روز کم و بیش فکرم مشغول کرده انسان و مجموعه ای از صفات صفاتی که انسانها رو از هم متمایز میکه فارغ از شکل وظاهر اما این صفات در بعضی دچار افراط اند در برخی تفریط گاه خام گاه بی رنگ گاه پرنگ گاه زیبا و گاهی زشت بعنوان مثالصفت ترس و در مقابلش شجاعت ترس به عنوان صفتی منفی و شجاعت مثبت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 بهمنماه سال 1386 13:37
سفر به گذشته های دور و سفر به چند لحظه قبل و تفکر درباره آنچه انجام دادی و تاسف از بابت اینکه کاش این کار رو انجام نمیدادم یا انجام میدادم و تاسف از گفتنی ها و ناگفته ها و یاد آوری لحظاتی که به دلایل واهی ناشی از غرور یا جوانی یا ...... از دست دادی و عصبانی از کارهایی که داری انجام می دی و گویی دیگه یارای مقابله با...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 بهمنماه سال 1386 16:28
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم .......................... یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای...
-
لحظه گمشده
چهارشنبه 3 بهمنماه سال 1386 12:34
بدنبال لحظه ای که با هجوم افکار و خیالاتی از نوع روزمرگی ها و تکرار مکررات در سیاهی شب گم گشته بود در سپیدم میگشتم خسته و سرگشته با انبوهی حسرت و انگاه که مهر اولین اشعه های درخشانش رابرگستره این سرزمین یخ زده تاباند سرمایی سخت کشنده تمام وجود را پر از رخوت کرده بود مرداب اتاقم کدر شده بود و من زمزمه خون را در رگهایم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 بهمنماه سال 1386 15:46
کلی صورت جلسه و لیستوفر رو باید بررسی کنم سرپرست کارگاه امروز امده بود اجازه خم کردن میلگردها رو بگیره اما با این سرما امکان نداره اجازه بدم قرار شد اگر کارگرها و خود سرپرست کارگاه با یه تیشرت داخل کارگاه بچرخن و کار کنن اجازه بدم!!!!!!!!!!!!! این روزها علاوه بر هوای سرد و زمین برفی اتاق فکر من هم بعلت سرما تعطیل شده...
-
شعر یونانی
جمعه 28 دیماه سال 1386 19:00
قلب من زندانست نقب در نقب فروبسته بهم غنچه ای ساخته از آهن سرخ قلب من قفل بزرگیست زخون داغگاهی است دلم غیرتآنجامجروح بیگناهی مصلوب و شجاعت سیلی خور قتلگاهی است شقایق ها را. زخمها را ورم آورده دلم پای تا سر همه قلبم ؛ قلبم می تپم ؛ می تابم ؛ می توفم ای گلابی کبود! ای حباب تاریک چه هواها که بسر داری دراین خفقان!...
-
روزمرگی
پنجشنبه 20 دیماه سال 1386 16:52
امروز در کارگاهی سرد بتن ریزی داشتیم حالا من نمی دانم پیمانکار چرا اصرار داره بتن ریزی انجام بده با علم به اینکه برف در راه من هم اجازه دادم بتن ریزی رو انجام بده و سرما هم سیلی های جانانه ای بر صورتم زده که هنوز جاش باقیه اما نوشتن در کارگاه در کانکس هم حال میده چند وقتی میشه کل ملت شریف منزل و فامیل گیر دادن اقا وقت...
-
تنهایی
شنبه 24 آذرماه سال 1386 00:16
روزگار عجیبی است و انسانها با گذر زمان یاصیقل خورده میشن یا خش بر میدارن و تار و تاریک میشن دوستیهای زمان کودکی رو فراموش میکنن صفا و صداقت و رفاقت و دیدارها صمیمی و بی تکلف گذشته رنگ میبازن و گرفتاریها و روزمرگیها و فاصله ها جایگزین تمام دلبستگیهای دوران کودکی میشه چون ما بزرگ شدیم و دنیا با تمام زیبایهایش برای اکثر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 آذرماه سال 1386 23:36
هست شب، یک شب دم کرده و خاک رنگ رخ باخته است . باد - نو باوه ی ابر - از بر کوه سوی من تاخته است . *** هست شب، همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا هم ازین روست نمی بیند اگر گمشده یی راهش را . با تنش گرم،بیابان دراز مرده را ماند در گورش تنگ - به دل سوخته من ماند . به تنم خسته، که می سوزد از هیبت تب ، هست شب . آری شب ....