بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
..........................
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
.........................
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم!
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
*****
فریدون مشیری
salam
وای که تو سن شونزده سالگی چه کیفی کردم با این شعر... همه اشو حفظ بودم...عجب اعصابی :))
ولی از اون شعرای خاطره انگیزه..بخصوص جمله اخر...
سلام
من فکر می کردم غر غر هاش فقط توی خونه است !!!! باید ببخشید نمی دونستم که فقط خواجه حافظ شیرازی تونسته از دستش فرار کنه!!!!!