کوچه رندان

من ار چه عاشقم و رندم و نامه سیاه هزار شکر که یاران شهر بی گنهند

کوچه رندان

من ار چه عاشقم و رندم و نامه سیاه هزار شکر که یاران شهر بی گنهند

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق دیوانه که بودم
..........................

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

.........................

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم!

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!

*****

فریدون مشیری
نظرات 3 + ارسال نظر
ahmad دوشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:16 ق.ظ

salam

نرگس سه‌شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 08:58 ب.ظ http://azrooyesadegi.blogsky.com

وای که تو سن شونزده سالگی چه کیفی کردم با این شعر... همه اشو حفظ بودم...عجب اعصابی :))
ولی از اون شعرای خاطره انگیزه..بخصوص جمله اخر...

شهره شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 04:55 ب.ظ http://www.aveh.blogsky.com

سلام
من فکر می کردم غر غر هاش فقط توی خونه است !!!! باید ببخشید نمی دونستم که فقط خواجه حافظ شیرازی تونسته از دستش فرار کنه!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد