کوچه رندان

من ار چه عاشقم و رندم و نامه سیاه هزار شکر که یاران شهر بی گنهند

کوچه رندان

من ار چه عاشقم و رندم و نامه سیاه هزار شکر که یاران شهر بی گنهند

شبانه

در فراسوی مرزهای تن ات تو را دوست میدارم

سفرت به خیر عزیز

نمیدانم حسرت گذشته رو می خورم یا نه

وقتی زنگ زدی باورم نشد ایرانی

و فردا

خیلی سریع گذشت

دلتنگی های آدمی را باد با ترانه ای میخواند...........


هر چند مجال بی رحمانه اندک بود و واقعه سخت نا منتظر

بدرود




(با خشم و جدل زیستم

وبه هنگامی که قاضیان

اثبات آن را که در عدالت ایشان شایبه ی اشتباه نیست

انسانیت را محکوم می کردند

و امیران

نمایش قدرت را شمشیر بر گردن محکوم می زدند

محتضر را سر برزانوی خویش نهادم

و به هنگامی که هم گنان من عشق را در رویای زیستن

اصرار می کردند

من ایستاده بودم

تا زمان

لنگ لنگان از برابرم بگذرد

و اکنون

در آستانه ظلمت

زمان به ریشخند ایستاده است

تا من اش از برابر بگذرم و در سیاهی فرو شوم

به دریغ و حسرت چشم در قفا دوخته

آن جا که تو ایستاده ای.)



.....

ای کاش عشق را

زبان سخن بود

.....

آنکه می گوید دوست ات می دارم

دل اندوهگین شبی ست

که مهتابش را می جوید

ای کاش عشق را زبان سخن بود

هزار آفتاب خندان در خرام تو ست

هزار ستاره گریان

در تمنای من

عشق را

ای کاش زبان سخن بود.


شاملو











نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد