کوچه رندان

من ار چه عاشقم و رندم و نامه سیاه هزار شکر که یاران شهر بی گنهند

کوچه رندان

من ار چه عاشقم و رندم و نامه سیاه هزار شکر که یاران شهر بی گنهند

تنهایی

روزگار عجیبی است و انسانها با گذر زمان یاصیقل خورده میشن یا خش بر میدارن و تار و تاریک میشن

دوستیهای زمان کودکی رو فراموش میکنن صفا و صداقت و رفاقت و دیدارها صمیمی و بی تکلف گذشته رنگ میبازن و گرفتاریها و روزمرگیها و فاصله ها جایگزین تمام دلبستگیهای دوران کودکی میشه چون ما بزرگ شدیم و دنیا با تمام زیبایهایش برای اکثر مردم فقط گرفتاری و دردسر میشه آنگاه گله و شکایتها از زمین و زمان نقل محافل میشه از اداره تا تاکسی و اتوبوس و صدای عشق و ترنم باد در صدای بوق ماشینها و هیاهوی مردمبه سکوتی ابدی در شهری بی تپش فرو میره

و تنهایی داره سکه رایج مملکت ما میشه حوزه و وسعت روابط تنگ تر تنگ تر میشه اقوام دوستان کمتر فرصت میکنند همدیگه رو ببین و تا مرز غریبه بودن گام برداشتن

(( دیرگاهی است در این تنهایی    رنگ خاموشی در طرح لب است ....

نفس آدم ها    سربسر افسرده است

روزگاری است در این گوشه  پژمرده هوا      هر نشاطی مرده است))     سهراب سپهری

و ما در این دنیای مجازی سعی میکنیم با هم ارتباط برقرار کنیم ارتباطی بدون ایجاد مسئولیت و برای ارضاء احساسات متفاوتی که هر شخصی داره و گاهی برای یافتن نیمه گمشده خودمون شاید

 

به پندار تو:

جهانم زیباست!

جامه ام دیباست!

دیده ام بیناست!

زیانم گویاست!

قفسم طلاست!

به این ارزد که دلم تنهاست؟

 

رحیم معینی کرمانشاهی

هست شب، یک شب دم کرده و خاک

رنگ رخ باخته است .

باد - نو باوه ی ابر - از بر کوه

سوی من تاخته است .

***

هست شب، همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا

هم ازین روست نمی بیند اگر گمشده یی راهش را .

با تنش گرم،بیابان دراز

مرده را ماند در گورش تنگ -

به دل سوخته من ماند .

به تنم خسته، که می سوزد از هیبت تب ،

هست شب . آری شب .

(( 28 اردیبهشت 1334))

 

نیما یوشیج