قلب من زندانست نقب در نقب فروبسته بهم
غنچه ای ساخته از آهن سرخ قلب من قفل بزرگیست زخون
داغگاهی است دلم غیرتآنجامجروح
بیگناهی مصلوب
و شجاعت سیلی خور قتلگاهی است شقایق ها را.
زخمها را ورم آورده دلم
پای تا سر همه قلبم ؛ قلبم
می تپم ؛ می تابم ؛ می توفم ای گلابی کبود!
ای حباب تاریک چه هواها که بسر داری دراین خفقان!
.........
قلب من قاره مدفونیست
آرزوها اندر آن شبحی آدمگون
عشق؛بی عطر ؛گدا
خشم بی دندان ؛پیچان درخویش
کینه؛بی حربه؛سردرکف؛گم
بیم؛دراوج؛عقابی است عبوس
آه قلبم چه هراسستانی است.
پشت دیوار دلم آسمانیست چو نیلوفر سبز بال پرواز در آن همهمه ساز آفتابش خندان
کهکشانش شط روشن در شب
ای جدارعبث!ای یاوه حصار!
من چه نزدیکم و چه دورم از نور.
همه شب برمی آید از این شب
صوت غمگین محبوسی از حجره تنگ:
آه ای آزادی
وطنم قلب منست
قلب من زندانیست
سیاوش کسرایی
*چند وقته این شعر دوباره ذهنم رو مشغول کرده است یادآور روزهای ۱۸تیر سال ۷۸ هرچند۱۸ تیر کجا ۲۷ دی کجا اما شعر زیبایست
اینا اثر تعطیلی کارگاه در فصل سرماست جانم
زیباست...خیلی هم زیباس:)