کوچه رندان

من ار چه عاشقم و رندم و نامه سیاه هزار شکر که یاران شهر بی گنهند

کوچه رندان

من ار چه عاشقم و رندم و نامه سیاه هزار شکر که یاران شهر بی گنهند

خیلی دوست دارم بنویسم اما گویا کلمات حرکتی کند در ذهنم هنگام نوشتن دارند ترافیکی سنگین از موضوعات و اتفاقات اما در نوشتن ناتوان
از دوستان خبری ندارم ما چند نفر دوست صمیمی چه دور از هم و چه نزدیک زمانی نه جندان دور با هم زندگی می کردیم اما اکنون زندگی چقدر ما را از هم دور کرده است.
دوستانی صمیمی که هر روز با هم بودند و حالا چه اندازه دور
یکی ازدواج کرده اما ........... به گمان ازدواج نمی تواند باعث دوری دوستان از هم بشه شاید اگه ما هم ازدواج می کردیم روابط مثل قدیما می شد البته شاید........
یکی از دست طلیکار ها آواره شهر و دیاری دیگه شده از بس اشتباه کرد و بلند پروازی
دیگری در آنسوی آبها در پی علم آواره دیار فرنگ شد واکنون با جوانه زدن عشقی تازه هوس برگشتن به وطن دارد
دوست دیگر پس از ماجراهای بسیار در خانه کنج عزلت گرفته است و به گفته خودش در حال مراقبه است تا درون متلاطم و بهم ریخته و احساس سرخورده خود را التیام ببخشد و
آخرین دوست صمیمی در آن سوی آبها در آرزوی برگشت به وطن و غمگین
و من ............
زندگی بازیهای بسیار دارد
با خودم گاهی اوقات فکر می کنم در این بازی گل خوردم یا گل زدم !!!!!!!!!!!!
گاهی وقتها که یارای حمله کردن نداری باید سفت وسخت مراقب باشی گل نخوری!!
هر چند تاکتیک چون این نیز بگذرد پس غمی نیست هم خودش در نوع خود جالبه
با این اوضاع فکر کنم من هم باید با خودم بگم
فرهاد این نیز بگذرد پس غمی نیست!!

گاهی وقتها اوضاع انجور که میخواهی پیش نمی رود خسته از هرآنچه که هست از آنچه گذشته و خسته از آنچه که در پیش است این احساس که تسلط بر اوضاع از دستت خارج شده و حتی بر خودت هم تسلط نداری و نفس هر جور که دوست دارد تو را برمرکبی می برد تا گلخانه هوس تا کویر حسرت تا تاریکی اندوه ...........
و آنگاه که مهر بر بلندای آسمان نیلگون اولین اشعه های خویش را بر جان پر از نخوتت می تاباند از کاخ رویاهای شبانه ات جز ویرانه ای بر جا نیست و در حسرت زمان از دست رفته اندوه تلخی از فرصت های بر باد داده و رخوت مطالعه ها و تفکر های بیهوده چیزی بر جا نمانده
گاه چنا پریشانی که گذر از دشت سر سبز و دیدار یاران نیز تو را از پریشانی نمی رهاند
دوست دارم از احساسم بنویسم اما چنانم سیاه و تاریکم که .........

امروز هم گذشت
خسته ام خسته ........... و کلی کار که دیگران منتظرند تا برایشان انجام بدهم ومن ......... محتاج استراحت
خسته ام خسته ..........
و دیگر هیچ

تعادل در رفتار در گفتار
موضوعی که چند روز کم و بیش فکرم مشغول کرده
انسان و مجموعه ای از صفات
صفاتی که انسانها رو از هم متمایز میکه فارغ از شکل وظاهر
اما این صفات در بعضی دچار افراط اند در برخی تفریط گاه خام گاه بی رنگ گاه پرنگ گاه زیبا و گاهی زشت
بعنوان مثالصفت ترس و در مقابلش شجاعت ترس به عنوان صفتی منفی و شجاعت مثبت آیا شجاعت مساوی نترس بودنه پس احتیاط که شرط عقله در این بین چه مفهومی داره و اصولا آیا در روابط با اشخاص متفاوت همیشه باید یکسان برخورد کرد ؟ گاه شخصی در محبت کردن چنان افراط میکنه که هالو فرضش میکنن گاه کسی سنگدل .
محبت کردن به دیگران بعنوان مثال با هر شخصی متفاوت خواهد بود وخیلی صفات دیگه که شاید بسته به شرایط عملکردت باید متفاوت باشه
اما آنچه که انسانی کامل باید داشته باشه تا در آن صفت یا صفات به حد کمال برسه شاید تعادل در صفات با توجه به جمیع شرایط یا همان نسبیت باشه؟؟
منابع شناخت صفات و اصول صحیح اخلاقی چیه؟ مسلما با خواندن کتاب شجاع نخواهیم شد یا با محبت و یا.....
شناخت و عمل به آگاهی کسب شده؟؟؟
چند وقته پیش در صحبتهایی که با عزیزی داشتم (چت میکردم) در دنیای مجازی
گویا گفتارم باعث تصویری متضاد از من در ذهن دوستم شد که مبین عدم تعادل در گفتارم بود و اشاره اش به این موضوع من روبه فکر فرو برد که براستی چرا این تصویر از من در ذهن دوستم و یا شاید بسیار افراد دیگر پدید آمده باشه
این عدم تعادل ناشی از چیه و برای رفعش و رسیدن به حد کمالش چه باید کرد؟


* باید صورت وضعیت پیمانکار رو تا سه و چهار روز دیگه ببندم و رد کنم کلی کار داره کلا حالگیری اساسی